مدح و ولادت امام موسی کاظم علیهالسلام
از همه زندگیام عشق فقط حاصل شد عشق حرفی است که از کنج لبت نازل شد گر چه جولانگه تو پهنۀ اقیانوس است کشتی مـهـر تو را کـنج دلـم ساحل شد خـواسـتـم از دم هـویِ تو هـدایت یـابم سـوی درگـاه تو آمـد دل من سـائل شد تا که سرگشته شدم ذکر تو را من خواندم دیـنم از مهـر و تولای علی کـامـل شد بهـر شکـرانـۀ آن کـه تو شـدی مولایم جان دهم گر چه تو را هدیۀ ناقابل شد من از آن روح طهورایی تو میخواهم راه روشـن کـنـی و با تو بـیـابـم راهـم کمترین سایۀ یک سایۀ تو خورشید است درگه لطف تو تـنـهـا حـرم امـیـد است مات از نـور فـروغ رخ تـو تا محـشر زهره و اختر و شمس و قمر و ناهید است هر چه بارید به عالم همه از یُمنِ تو بود در شگفتم چه کسی از کرمت نومید است بیدمجنونِ دلم شاخه به خاکت انـداخت دلم از شوق نسیم تو به سان بیـد است هر که دم میزنـد از ذات احـد میداند که ولایت همۀ رمز همین توحید است شـرح تو هـیچ نـیـاید ز کسی غیر خدا اوست شایسته فقط تا که کند وصف تو را هر چه گوییم همه شعر و محبت باشد هـمـگـی زمـزمـهای بهـر ارادت باشـد می شد ای کاش به غیر تو نبندم دل را کـار نا مـمکـن ما درک مـقـامت باشد تو خودت معرفتت را به دل ما بچشان فقـط این مـعـرفت از راه کرامت باشد یک نگاه تو بس است ای گل زهرا ما را گـوشـۀ چــشـم تـو وَاللهِ قـیـامـت بـاشـد هر که آید به حـریمت دل او میگـیرد کـاظـمـینت به خـدا عرش ولایت باشد از ازل مـهـر ولایـت بـه دلـم میبـارد نـام زیـبـای عـلـی در تـو تـجـلّی دارد اولین کار تو در هر دو جهان دلبری است اصل شأن تو همان منصب پیغمبری است حکم حق ختم نبوت شده ورنه بیشک روح والای تو شایستۀ این سروری است دل ما را گــرهِ حـبـل مـتـیـن عـشـقـت کِشد آن جا که تویی و به جنان برتری است دل سپردن به تو معنای خدایی شدن است هر که شد پیرو راهت به خدا حیدری است وقت جان دادنم ای زادۀ زهـرا به لـبم نام زیـبای تو آن زمـزمۀ آخـری است ما هنوز از کرمت شوق عـنایت داریم به خدا بر حـرمت مـیل زیـارت داریم |